عراقی ها دارند به ما نزدیک تر می شوند.شرایط طوری بود که باید خود تصمیم می گرفت.
قدوسی از داخل سنگر صدایش زد .
- فرماندهی با شما کار دارد.
حسین ،سراسیمه گوشی بی سیم را گرفت.همین طور که گوش می داد، لبخندی بر چهره اش
نقش بست .گوشی را به بیسیم چی داد و به قدوسی و حکیم گفت:
- برویدآماده شوید.تا نیم ساعت دیگر پیش روی آغاز خواهد شد.
- چرا اینهمه تاخیر ؟ دوساعت از ظهر گذشته.
- ما موظفیم به دستورات فرماندهی عمل کنیم،آن ها این عملیات را فرماندهی
می کنند ،نه من و تو
قدوسی سر پائین انداخت و به سوی سنگر خود رفت.حسین ،پیکی برای کریم پور
فرستاد تا او خود را آماده کند.
این بار که صدای سرهنگ را از پشت بی سیم شنید،بی مهابا گفت: تا شب نشده باید خودمان
را به پادگان حمید برسانیم و بعد آرپی جی را گرفت و از خاکریز عبور کرد.نیروها چون روز گذشته
در دشت پراکنده شدند و به سوی خاکریز دشمن خیز برداشتند.این بار دشمن منتظر بود .
انگار با دیروز فرق کرده بود .ناگهان صدای هواپیمای عراقی که در سطح پائین پرواز می کرد،
همه را زمین گیر کرد.لحظه ای بعد ،صدای انفجار برخاست .
خلبان عراقی،توپخانه را هدف قرار داده بود.
دود و آتش از پشت کرخه ی کور بلند شد.حسین ،با فرماندهی تماس گرفت.دستور دادند
به خاکریز قبلی برگردند.
- اما ما اینجا مشکلی برای پیش روی نداریم .
- توپخانه را زدند،ممکن است شما راغافلگیر کنند!!!
حسین، حرفی نزد و دستور داد به عقب برگردند.نیروها با بی میلی برگشتند .وقتی پشت
خاکریز رسیدند ،همه چیز عوض شده بود،دیگر خبری از تانک ها نبود،یعنی آن ها کجا
رفته اند؟؟حسین ،سراسیمه گوشی بی سیم را گرفت .کسی نبود پاسخ بدهد .از آن
طرف حرف های ضد و نقیض می آمد .
- چرا تانک ها را رها کردید؟ قرار نیست تا این حد عقب بنشینیم.؟؟!!
حسین ،همه چیز دستگیرش شد....با صدای رگبار مسلسل عراقی ها به خود آمد و پرید
پشت خاکریز.
- دارند پیش روی می کنند ،تانک هایشان از خاکریز بیرون آمده اند.
غفار درویشی بود .به شدت نگران بود.انگار از سنگرش تا آن جا را یکسره دویده بود.
حسین ،نگاهی به سرووضعش انداخت ،گفت: با این روحیه که نمی توانی جلوی
تانک ها را بگیری ؟؟!!
- ولی ما تنها مانده ایم ،کسی دوروبر ما نیست.فقط نیروهای پیاده مانده اند ...
- خدا را که داریم ... پی نوشت: ان شاءالله به یاری خدا ادامه دارد...
**ذکر صلواتی هدیه به روح شهدای یگان ویژه ی صابرین و
شهید سید حمید میرافضلی **
... *التماس دعا*...