سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 68
بازدید دیروز : 17
کل بازدید : 372023
تعداد کل یاد داشت ها : 186
آخرین بازدید : 103/1/10    ساعت : 4:53 ع

شهدا شرمنده ایم...

کمی آن طرف تر از در،پیکر پسر جوانی را دیدم که به شکل دلخراشی به شهادت رسیده بود

.نمی توانستم بیشتر از این به او نگاه کنم ،چه برسد به اینکه بخواهم به او دست بزنم و یا

 جابه جایش کنم آخر،پائین تنه اش از قسمت کمر و لگن بر اثر موج انفجار شکافته و به هم

 پیچیده شده بود،طوری که پاهایش خلاف جهت تنه، روبه بالا افتاده بودند.یک دستش هم

 از ناحیه ی کتف کاملا له شده بودبقیه ی قسمت ها هم وضع بهتری نداشتند.تقریبا تمام

 بدن جوان،تکه تکه و لهیده شده بود.

دردناک تر از همه وضع پدر و مادر سالخورده ی جوان بود که             

از خانه ی محقرشان بیرون آمده،با گریه و زاریاو را صدا می زدند:عبدالرسول...عبدالرسول...

وقتی دیدم پیرزن خودش را روی زمین انداخت و کورمال کورمال روی خاک ها دست کشید و

 جلو آمد تا خودش را به جنازه برساند،تازه فهمیدم چشمانش نمی بیند .به شوهرش نگاه کردم ،

او هم نابینا بود....پیرزن که دیگر به پسرش رسیده بود،روی جنازه دست می کشید و

می گفت:یوما...یوما....مادر...مادر..

.پیرمرد هم جلوی درگاه خانه ایستاده بود و باگریه می گفت:عبدالرسول...عبدالرسول..

 جوابم رو بده.انگار پیرزن ازسکوت پسرش فهمیده بود اتفاقی افتاده است.به شوهرش

 می گفت:ببین چه اش شده .دست بزن ببین چرا چیزی نمی گه ؟پیرمرد بی رمق جلو آمد

.در حالیکه  گریه امانش نمی داد،زمزمه کنان گفت:بویه یا بویه....(بابا ای بابا).

نزدیک جنازه روی زمین ولو شد.دستش را روی پیکر بی جان پسرش می کشید و تکانش

 می داد.هر دو امید داشتند بی هوش شده باشد.با اینکه یقین داشتم جوان به شهادت

 رسیده نمی توانستم حقیقت را به آنها بگویم .گفتم ما می بریمش بیمارستان،شما هم

 برایش دعا کنید.چند بار تا سر جاده رفتم و برگشتم .پیرزن که متوجه دویدن های من

 شده بود،پرسید چی کار میخوای بکنی ؟گفتم:میخوایم ماشین بیاریم پسرتون رو ببریم

 بیمارستان.گفت:هر جا می بریدش.من هم میام.پسرم رو تنها نبرید.من و باباش باهاش

 می آئیم.گفتم:نمی شه.گفت:چرا نمی شه؟پسرم زنده اس ،من می خوام باهاش بیام

.حالم دگرگون شده بود.بهتر دیدم تکلیف شان را یکسره کنم ،چشم هایشان که نمی دید

چه فاجعه ایاتفاق افتاده ،بالاخره هم که باید می فهمیدند.

دل به دریا زدم و گفتم:مادر ،من دکتر نیستم ولی ظاهراپسرتون تموم کرده ،پسرتون شهید

 شده .این را که گفتم:هر دویشان با شدت بیشتری خودشان رازدند و شیون کردند

.با کمک راننده آهسته پتوئی را زیر جسد کشیدیم و آن را داخل ماشین گذاشتیم.

پدر و مادرپسر که کورمال کورمال دنبالمان آمده بودند به ماشین دست می کشیدند

.دنبال در ماشین می گشتند که سوار شوند .به عربی گفتم:مادر

شما بمونید همین جا .ما پسرتون رو می بریم بیمارستان .شماهم

 اگه تونستید بعدا بیائید.آنها گریه و زاری می کردند که ما می خواهیم بیائیم .

پسرمان را کجا می برید؟ما هم می خواهیم همراهش باشیم

.ماشین که راه افتاد پیرزن و پیرمرد که به ماشین چسبیده بودند به زمین افتادند ...

راننده به حرکتش ادامه داد پیرزن چهاردست و پا راه افتاد....

بعد بلند شد،....

می خواست خودش را به ما برساند ولی دوباره زمین خورد....

انگار این بار دیگر توان بلند شدن نداشت.....

خودش را روی زمین می کشید....

     "شادی ارواح طیبه ی شهدا صلوات"                                                                                                                                                                                        

منبع :کتاب دا

                                                                 التماس دعا....







مطلب بعدی : پست ثابت       




+ باسلام و عرض تسلیت ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایشان ...تغییر نام کاربری بنده از "مدیونم به شهدا"به "اندیشه ی شهدا"...یاعلی ..التماس دعا



+ "مرگ گردنگیر فرزندان آدم است؛ همچون گردنبند بر گردن دختر جوان." این سخنانی بود از امام حسین علیه السلام که "جهاد عماد مغنیه" آن ها را در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد.



+ * ای شهیـــد * بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست .. آه ، بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست .. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ... آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال؛ وقتی قفس پرزدن چلچله هاست... بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ... باز می پُرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست....



+ آقا سید راه گم کرده ام ؛ مرا یارا و توانی نیست برای بال گشودن تا افقی بی نهایت ، رو به سوی معبود مهربان ... ای بزرگ شده دستانم نیازمند ترحمی از جنس نور تو شده ... به زلالی ات سوگند؛ شستشو ده ناخالصی هایم را ... مرا صعود ده به بینهایت ها... آقا سید دعامون کن ... سالروز شهادتت مبارک ... *شهید سیدمحمود موسوی متولد1360از شهدای یگان صابرین* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ محمد جان ... آسمان میخواهــــــــــــم .. چندیست نامهربانانه کدر شده ام ... مرا به ابدیت رهنمون شو ای بزرگ شده ... * بگذار اوج بگیرم...* سالروز شهادتت مبارک .. *شهید محمد منتظرقائم(ایمان غلام نژاد) متولد1363از شهدای یگان صابرین...تاریخ شهادت1390/06/13* التماس دعا



+ پــرواز ،بدون بال و پر میخواهـــم ... یک گوشه ی چشم ، یک نظر می خواهــم... ایکـــاش بـــــرای تو بمیـــــــرم بی بی "سلام الله علیها" * من یکـــ بدن بدون سر میخواهــــــــم ....*



+ جوانی طعنه زد بر سرفه هایش... " برادر،ترک کن سیگار خود را ". او با خود زیر لب،آرام می گفت: " توتون باگاز خردل فرق دارد." *سلامتی جانبازان شیمیائی صلوات* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ *فاصله ها را بردار ...* یارای ماندنم نیست ... *دلم معجزه میخواهد ای شهید...* یاری ام ده ... شهادتت مبارک ... من را نیز دعاکن ای آسمانی افلاکی ... *شهید صمد امیدپور،متولد 1364از شهدای یگان صابرین،تاریخ شهادت1390/06/13)*



+ *زمینگیر شده ام ای شهیــــــــد ...* دستی بیاور به سویم نیز و ما را از این فساد و تباهی نجاتی ده ... *شهید علی بریهی متولد 1364 روستای میثم تمار ،از شهدای یگان صابرین*



+ *می شود کمی هم مرا دعاکنی ای شهید ....* آسمانی شدنت مبارک محمد جان ( 13 شهریورماه سالروز شهادت شهدای یگان صابرین گرامیباد). *شهید محمد محرابی پناه متولد 1364*