شبکه اجتماعی پارسی زبانانپارسی یار

پيام

چند ماه پيش از شهادت، خدا توفيق داد اسم من و جعفر خان براي سفر حج در آمد. او گفت من بدون همسرم نميروم. کار همسرانمان هم جور شد و عازم شديم. ازش پرسيدم وقتي کعبه را ديدي از خدا چه خواستي؟ گفت: از خدا خواستم تا جايي که مي توانم از دشمنان بکشم و خودم هم شهيد شوم.
در همان روز اول، همه کاروان علاقه خاصي به جعفرخان پيدا کرده بودند. يک پيرمرد بود که اصرار داشت بداند ما کارمان چيست. به هر بهانه اي مي پرسيد شما دو تا چه کاره ايد؟ آخرش من به شوخي گفتم: من پيمانکار ساختماني هستم و جعفر خان هم بناست! چند ماهي از شهادت جعفر خان گذشته بود که يک نفر زنگ زد به گوشي ام. صدايش مي لرزيد.
حاجي همسفرمان بود: بي انصاف! تو که گفتي جعفرخان بنّاست! هق هق گريه مي کرد... (راوي: همرزم شهيد)
*اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم*
اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم...
فهرست کاربرانی که پیام های آن ها توسط دبیران مجله پارسی یار در ماه اخیر منتخب شده است.
برگزیدگان مجله اسفند ماه
vertical_align_top