گفت: من عقلم به جائی نمی رسه.
دقیقا یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاکهای نرم و رملی کوشک.
منتظر بودم نتیجه ی بحث را بدانم .لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت.
دلم حسابی شور افتاده بود .او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت.پرسیدم :
پس چیکار کنیم آقای برونسی؟
حتی تکانی به خودش نداد.عصبی گفتم: حاج آقا ؟همه منتظر هستند ،بگو می خوای چیکار کنی؟
باز چیزی نشنیدم .چند بار دیگر سوالم را تکرار کردم.او ،انگار نه انگار که در این عالم است.یک آن شک
برم داشت که نکند گوش هایش از شنوائی افتاده اند یا طور دیگری شده؟
خواستم باز سوالم را تکرار کنم ،صدای آهسته ی ناله ای مرا به خود آورد .صدا از عقب می آمد .
سریع ،با سینه خیز رفتم لابه لای ستون.
حول و حوش ده دقیقه گذشت .توی این مدت دو،سه بار دیگر هم آمدم پیش عبدالحسین.اضطراب
و نگرانی ام هر لحظه بیشتر می شد.
تمام هوش و حواسم پیش بچه ها بود.نمی دانم او چش شده بود که جوابم را نمی داد.با غیظ
می گفتم: آخه این چه وضعیه حاجی؟
یک چیزی بگو؟
هیچی نمی گفت.بار آخر که آمدم پهلوش ،یک دفعه سرش را بلند کرد.به چهره اش زیاد دقت نکردم ،
یعنی اصلا دقت نکردم ؛فقط دلم تند وتند می زد که زودتر از آن وضع خلاص شویم .دشمن بیکار ننشسته
بود ،گاه گاهی منور می زد و گاه گاهی هم خمپاره یا گلوله ی دیگری شلیک می کرد.
بالاخره عبدالحسین به حرف آمد .صداش با چند دقیقه ی پیش فرق می کرد ،گرفته بود.درست
مثل کسی که شدید گریه کرده باشد.
گفت: سید کاظم! خوب گوش کن ببین چی میگم؟
به قول معروف،دو تا گوش داشتم دو تا هم قرض کردم.یقین داشتم می خواهد تکلیفمان را یکسره کند .
شش دانگ حواسم رفت به صحبت او.گفت :خودت برو جلو.
با چشم های گرد شده ام گفتم.برم جلو چکار کنم؟!
گفت: هر چی که میگم دقیقا همون کار رو بکن،خودت می ری سر ستون ،یعنی نفر اول !
به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد :سر ستون که رسیدی ،اونجا درست بر میگردی سمت
راستت ،بیست و پنج قدم می شماری .
مکث کرد .با تاکید گفت: دقیق بشماری ها.
مات و مبهوت ،فقط نگاهش می کردم .گفت :بیست و پنج قدم که شمردی و تموم شد،همون جا
یک علامت بگذار،بعدش برگرد و بچه ها رو پشت سر خودت ببر اونجا.
یک آن فکر کردم شوخی اش گرفته! ولی خیلی محکم حرف می زد؛هم محکم ،هم با اطمینان کامل!
به یاری خدا ادامه دارد...
ذکر صلواتی هدیه به روح شهیدان والامقام سیدحمید میرافضلی و شهدای یگان ویژه ی صابرین
***التماس دعـــــا***
توسط :
تاریخ : چهارشنبه 93/2/31
دیدگاه()