سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 26
کل بازدید : 377734
تعداد کل یاد داشت ها : 186
آخرین بازدید : 103/9/1    ساعت : 3:0 ع

رهبر معظم انقلاب در جمله ای تامل برانگیز می فرمایند:

اگر یک انقلاب تحت فشار اقتصادی،سیاسی و تبلیغی قرار گیردقابل ملامت نیست ولی اگر این انقلاب نتواند فرزندانش را تربیت کند قابل ملامت و سرزنش است.

شکست تدریجی مسلمانان با استفاده از اهرم زنان و دختران تجربه ی تلخ تاریخی در آندلس بودکه به خارج شدن اسپانیا ازجهان اسلام پس ااز800سال حاکمیت اسلام انجامید.

برنامه ریزان آمریکائی و اروپائی که به نقش بی بدیل زنان و دختران در ترویج فرهنگ برهنگی پی برده اند عروسک باربی را برای رسیدن به اهداف خود طراحی کردند،عروسکی که برای لحظه لحظه ی زندگی مردم برنامه دارد،لباس های ظریف ،خوشرنگ و خوش دوخت باربی محصول هنر و تفکر بزرگ ترین طراحان لباس دنیاست که در کمپانی متل گرد هم آمده اند .هیچ عروسکی تا کنون به اندازه ی باربی لباس متنو ع،زیبا و اشرافی به تن نکرده و این خوش پوشی به دختری اختصاص دارد که نماینده ی فرهنگ غربی و نمایشگر یک زن تمام عیار آمریکائی است.عریان گرائی ،اشراف گرائی و مصرف گرائی سه مولفه ی اصلی لباس های باربی محسوب می شود.

یکی دیگر از کارکردهای باربی،پررنگ نمودن غرایز جنسی در ذهن دختران است .به تعبیر برخی فعالان ضد باربی،این عروسک آموزگار سکس و ابتذال است،در حالیکه توان عشق آفرینی ندارد .

عروسک برتز را نسل جدید باربی نامیده اند.برتز همراه خود یک جهیزیه ی کامل دارد،انواع و اقسام لوازم و وسایل جانبی تنوعی چشم گیر .

تولد دارا و سارا برادر و خواهر نجیب و پاکدامن مسلمان ایرانی خبری تکان دهنده بودکه پس از نیم قرن تخت پادشاهی پرنس باربی را به لرزه در آورد و بازتابی گسترده در عرصه ی جهانی یافت.

برخی رسانه های جمعی بیگانه القاب گوناگونی به دارا و سارا دادند.باربی ایرانی ،عروسک ضدباربی ،جنگ فرهنگی ،عروسک های دوقلوی اسلامی ،جنگ عروسک ها و ….

پس از دارا و سارا،فولا و لیلا عروسک های محجبه عرب و رزانه ،باربی مسلمان میان کودکان مسلمان خاورمیانه و آمریکا و کانادا طرفداران بسیاری یافت







      

پس از یاد خدا و درود؛

همانادنیا،انسان را به خود سرگرم و از دیگر چیزها باز می دارد.دنیاپرستان،چیزی از دنیا به دست نمی آورند،جز آنکه دری از حرص

به رویشان گشوده و آتش عشق آنان تندتر می گردد.کسی که به دنیای حرام برسد،از آنچه به دست آورده راضی و بی نیاز نمی شود

و در فکر آن است که به دست نیاورده...

اما سرانجام آن،جداشدن از فراهم آورده ها و به هم ریختن بافته شده هاست ،اگراز آنچه گذشته عبرت گیری ،آنچه را که باقی مانده

میتوانی حفظ کنی. 







      

بیسیم چی گوشی بی سیم را به دست حاج همت میدهد و می گوید با شما کار دارندحاج همت     گوشی را می گیرد:همت …به گوشم

در همان لحظه خمپاره ای زوزه کشان می آید،باز هم بیسیم چی می ترسد .

صدای دلخراش خمپاره باز هم دل او را فرو ریخته است ،خمپاره کمی دیرتر منفجر می شود.صدای مهیب انفجار پرده های گوش بیسیم چی را می لرزاندو زمین از موج انفجار مثل گهواره می لرزد،غباری غلیظ همراه با ترکش های داغ به طرف آن دو پاشیده می شود.همه ی اینها دریک چشم به هم زدن اتفاق می افتد .حاج همت بدون اینکه از جایش تکان بخورد با لبخند به بیسیم چی نگاه می کند و به صحبت ادامه می دهد. بیسیم چی خودش را سفت به زمین چسبانده و با دو دست گوش هایش را چسبیده است .وقتی گرد و غبار می خوابد به یاد حاج همت می افتد،از جا برمی خیزد .وقتی حاج همت چشم در چشم او می دوزد از خجالت سرش را پائین می اندازد و در فکر فرو می رود.او به ترس و دلهره ی خویش فکر می کند و به شجاعت حاج همت. <>     او خیلی سعی کرده ترس را از خودش دور کند اما نتوانسته.

وقتی صدای سوت دلخراش خمپاره شنیده می شود،انگار کنترل بدن او از دستش خارج می شود،زانوهایش خود به خود شل می شوند،قلبش به تپش می افتد و بدنش نقش زمین می شود. بیسیم چی خیلی با خودش کلنجار رفته تا بر ترسش غلبه کند،اماهیچوقت موفق نشده،

یکبار دل به تاریکی بیابان سپرد تا ترس را برای همیشه در خود سرکوب کند،در بیابان حاج همت را دید که در خلوت و تاریکی به نماز ایستاده، وحشت تنهائی،وحشت کمی نبود.

او از حاج همت گذشت و این وحشت و تنهائی را آنقدر تحمل کرد تا صبح شد.اما باز هم ترسش نریخت،سرانجام تصمیم گرفت موضوع را با حاج همت در میان بگذارد ولی هر بار می خواست لب باز کند شرم و خجالت مانع از اینکار می شد.او حالا دیگر از این وضع خسته شده ،دل به دریا زده سوالی را که می بایست مدتها پیش می پرسیدحالا می پرسد:

چرا من می ترسم؟....................چرا شما نمی ترسی؟

راستش خیلی تلاش میکنم که نترسم اما به خدا دست خودم نیست،مگر آدم می تواندجلوی قلبش را بگیرد که تند تند نزند؟مگر میتواند به رنگ صورتش بگوید زرد نشو؟ اصلا من بی اراده روی زمین دراز می کشم،کنترلم دست خودم نیست. <>

پیش از آنکه حرف های بیسیم چی تمام شود،حاج همت که گوئی از مدتها قبل منتظر چنین فرصتی بوده دست می گذارد روی شانه ی او و با لبخند ومهربانی می گوید من هم یک روزی مثل تو بودم ،ذهن من هم یک روزی پر بود از این سوالها،اما سرانجام امام جواب همه ی سوالهایم را داد.

-امام جواب سوالهای شما را داد!!!

-بله ...امام خمینی!

اوایل انقلاب بود،هنوز جنگ شروع نشده بود،یک روز با چند تا از جوانهای شهرمان رفتیم جماران و گفتیم که می خواهیم امام را ببینیم،گفتند :الان نزدیک ظهراست و امام ملاقات ندارند،خیلی التماس کردیم،گفتیم از راه دور آمده ایم،به هر ترتیب که بود ما را راه دادند داخل.تعدادمان کم بود،دور تا دور امام نشسته بودیم و به نصیحت های ایشان گوش می دادیم که یکدفعه ضربه ی محکمی به پنجره خورد و یکی از شیشه های اطاق شکست .از این صدای غیرمنتظره همه از جا پریدند،به جز امام .

امام در همان حال که صحبت می کرد،آرام سرش را برگرداند و به پنجره نگاه کرد.هنوز صحبت هایش تمام نشده بودکه صدای اذان را شنیده شد.بلافاصله والسلام گفتند و از جا بلند شدند...

<> همان جا بودکه فهمیدم،آدمها همه شان می ترسند،چرا که آنروز در حقیقت همه ی ما ترسیده بودیم .هم امام ترسیده بود و هم ما.امام از دیرشدن وقت نماز می ترسید و ما،از صدای شکستن شیشه .

او از خدا می ترسید........... و ما از غیر خدا،

آنجا بود که فهمیدم هرکس واقعا از خدا بترسد،دیگر از غیر خدا نمی ترسد.... و هرکس از غیر خدا بترسد از خدا نمی ترسد.

بیسیم چی مشتاقانه به حرف های حاج همت گوش می دهد و به آن فکر می کند

حاج همت موقع نماز آنچنان زانو می زند و آنچنان گریه می کند که گوئی هر لحظه از ترس جان خواهد داد،اما موقع انفجار مهیب ترین بمب ها خم به ابرو نمی آورد.







      




+ باسلام و عرض تسلیت ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایشان ...تغییر نام کاربری بنده از "مدیونم به شهدا"به "اندیشه ی شهدا"...یاعلی ..التماس دعا



+ "مرگ گردنگیر فرزندان آدم است؛ همچون گردنبند بر گردن دختر جوان." این سخنانی بود از امام حسین علیه السلام که "جهاد عماد مغنیه" آن ها را در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد.



+ * ای شهیـــد * بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست .. آه ، بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست .. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ... آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال؛ وقتی قفس پرزدن چلچله هاست... بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ... باز می پُرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست....



+ آقا سید راه گم کرده ام ؛ مرا یارا و توانی نیست برای بال گشودن تا افقی بی نهایت ، رو به سوی معبود مهربان ... ای بزرگ شده دستانم نیازمند ترحمی از جنس نور تو شده ... به زلالی ات سوگند؛ شستشو ده ناخالصی هایم را ... مرا صعود ده به بینهایت ها... آقا سید دعامون کن ... سالروز شهادتت مبارک ... *شهید سیدمحمود موسوی متولد1360از شهدای یگان صابرین* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ محمد جان ... آسمان میخواهــــــــــــم .. چندیست نامهربانانه کدر شده ام ... مرا به ابدیت رهنمون شو ای بزرگ شده ... * بگذار اوج بگیرم...* سالروز شهادتت مبارک .. *شهید محمد منتظرقائم(ایمان غلام نژاد) متولد1363از شهدای یگان صابرین...تاریخ شهادت1390/06/13* التماس دعا



+ پــرواز ،بدون بال و پر میخواهـــم ... یک گوشه ی چشم ، یک نظر می خواهــم... ایکـــاش بـــــرای تو بمیـــــــرم بی بی "سلام الله علیها" * من یکـــ بدن بدون سر میخواهــــــــم ....*



+ جوانی طعنه زد بر سرفه هایش... " برادر،ترک کن سیگار خود را ". او با خود زیر لب،آرام می گفت: " توتون باگاز خردل فرق دارد." *سلامتی جانبازان شیمیائی صلوات* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ *فاصله ها را بردار ...* یارای ماندنم نیست ... *دلم معجزه میخواهد ای شهید...* یاری ام ده ... شهادتت مبارک ... من را نیز دعاکن ای آسمانی افلاکی ... *شهید صمد امیدپور،متولد 1364از شهدای یگان صابرین،تاریخ شهادت1390/06/13)*



+ *زمینگیر شده ام ای شهیــــــــد ...* دستی بیاور به سویم نیز و ما را از این فساد و تباهی نجاتی ده ... *شهید علی بریهی متولد 1364 روستای میثم تمار ،از شهدای یگان صابرین*



+ *می شود کمی هم مرا دعاکنی ای شهید ....* آسمانی شدنت مبارک محمد جان ( 13 شهریورماه سالروز شهادت شهدای یگان صابرین گرامیباد). *شهید محمد محرابی پناه متولد 1364*