عملیات والفجر 8 شروع شده بود .شور و شوق وصف ناپذیری بر فضای عملیاتی آن جا حکومت
می کرد.هر کسی در پی کاری بود. تیم های غواصی ،خود را برای عبور از اروند خروشان آماده
می کردند . از زمین و آسمان آتش می بارید .لحظه به لحظه کسی در خون خود می غلتید .
انبوه مجروحان در پشت اورژانسِ موقت بهداری؛نشان از تراکم آتش دشمن داشت .
حسین خرازی ضمن رهبری عملیات،دستور داد تا مجروحین را پراکنده کنند تا دوباره آسیب
نبینند و به تیم های پزشکی توصیه می کرد تا بدون استراحت ،به کار درمان مجروحان
بپردازند .ناگهان تعدادی پزشک ،وارد منطقه ی عملیاتی شدند و به دستور حاج حسین
به درون اورژانس رفتند.حالا دیگر به تعداد مجروحینی که تحت عمل قرارمی گرفتند ،
افزوده می شد.
من وارد اورژانس شدم ،صحنه ی عجیبی بود .بچه های جنگ ،با بدن های پاره پاره ،
دردی داشتند فراتر از توصیف و پزشکان خدمت گذار نیز ،هم درد اینان بودند ...
درد،دردِ زخم نبود...
درد ،دردِ عشق بود .......
دردی که به جان اطباء نیز نشسته بود....
آن جا.... همه ،درمانی می خواستند آسمانی .....
برای کاری از سنگر اورژانس خارج شدم که ناگهان سنگر،مورد اصابت گلوله های آتشین
دشمن قرار گرفت و صحنه ای پدیدار شد که .......
*ذکر صلواتی هدیه به روح ملکوتی شهدا،شهید سیدحمید میرافضلی و شهدای یگان ویژه ی صابرین *
" التماس دعا "
(برگرفته از کتاب سیره ی شهدای دفاع مقدس شماره ی 8، از خود گذشتگی)