شب عملیات کربلای 5بود،ماموریت گروه انفجارات ما،انهدام خاکریز دشمن بر روی نهر خین ،بعد
از انداختن پل روی رودخانه بود.از حدود یک ماه قبل از عملیات ،بچه های تخریب تونلی از زیر
خاکریزخودمان تا نزدیک آب رودخانه حفر کرده بودند که بچه های غواص، با عبور از این تونل
و گذشتن از نهر خین و زدن معبر در سیم خاردارها و مین های روی خاکریزِ دشمن بتوانند
با از بین بردن کمین های آنها،خط را بشکنند و متعاقب آن بچه های مهندسی،پل های
خیبری را که قبلا به طول30متر به هم وصل کرده بودند،بر روی پل بیندازند و راه عبور
گردان های خط شکن و عملیاتی را بازکنند....
عملیات شروع شده بود،غواص ها وارد آب شده و از نهرگذشته بودند.آتش بسیار شدید و
بی امان دشمن و توپخانه ی خودی ،به همراه غرش سهمگین مسلسل ها و دوشکاها و
آرپی چی ها و بوی انفجار و باروت و آتش ،فضا را آغشته کرده بود.
در این موقعیت بچه هائی که مسئول استقرار پل بودند ،حرکت کرده و یا علی گویان ،
پل را به سمت رودخانه می آوردند.
در زیر نور منورها چشمم به چهره ی برافروخته و زیبای یک بسیجی 13-14ساله افتاد
که یا زهرا می گفت و زیر پل را گرفته بود و زیر پل را گرفته بود .در این لحظات بسیار
حساس و خطرناک که حدود 50نفر بسیجی پل را می آوردند،
ناگهان تیربارچی عراقی متوجه شد و با شلیک یک ریز و وحشیانه ،تمامی نیروها
را که جان پناه هم نداشتند،زیر رگبار سنگین
خود گرفت که تعدادی از آن عزیزان بلافاصله روی زمین افتادند و پل هم رویشان افتاد....
در این موقع ،با فریاد آن بسیجی نوجوان ،مشاهده کردیم که گلوله ای مستقیما
به خرج های آرپی جی که داخل کوله پشتی او قرار داشت ،اصابت کرده و یکی از
خرج ها که آتش گرفته است ....
رزمنده ی 13-14ساله ی بسیجی به زمین افتاد و می غلتید و فریاد می زد خاموشم
کنید.بلافاصله دو سه نفری به سمتش دویدیم و با سیم چین ویژه ی تخریب ،هر کاری
کردیم نتوانستیم کوله ی آرپی جی را باز کنیم....
او به خاطر اینکه کوله اش موقع عملیات باز نشود و سرو صدا نکند،آنرا با بند پوتین
و سیم تله به قدری محکم بسته بود که با
تلاش ما باز نمی شد.
در این موقع ،ناگهان خرج آرپی جی دوم ،با آتش شدید،شعله کشید.
به یکباره از دورش دور شدیم .بعد از فرونشستن شعله ،دوباره به سمتش دویدیم تا
خاموشش کنیم و او همانطور که روی
زمین غلت می زد و فریاد می کشید،کم کم رمق های آخرش را نیز از دست می داد .
بوی گوشت و پوست سوخته،همه ی فضا را آغشته کرده بود.در این موقع خرج آرپی جی
سوم نیز با شعله ای سرکش ،آتش گرفت و بدن بسیجی یا زهرا گو را در میان خود
محو کرد و ما فقط نظاره گر سوختن تدریجی بدن پاک او بودیم که میان بهت و ناباوری ما
ذره ذره سوخت و روح مطهرش به معراج پرکشید.....
"ذکر صلواتی هدیه به روح ملکوتی و مطهر شهدای یگان ویژه ی صابرین و شهید سید حمیدمیرافضلی"
**التماس دعا**