برای رسیدن به خاکریزی که باید مرحله ی دوم عملیات را از آنجا آغاز می کردند،هیچ وسیله ای
نبود ،جز همان وانتی که حسین آورده بود که به سختی خود را با آن به خاکریز رساندند.حسین
از دور که به خاکریز نگاه می کرد ،آن را در غباری می دید که در نظرش مشکوک می آمد.
نزدیک تر شد.صدای انفجار تعداد زیادی گلوله ی کاتیوشا آنهارا غافلگیر کرد.حسین پشت خاکریز
که رفت،حکیم و جولا را دید که شتابان به سویش می آیند.
- انگار قصد پاتک دارند،نیم ساعت است که اینجا را زیرآتش گرفته اند.گرای یک کاتیوشا را روی
این خاکریز تنظیم کرده اند و هر چهل گلوله اش را پشت سر هم روانه می کنند.
حسین مسیر غبار را که در دویست متری خاکریز بود تعقیب کرد.
- مثل اینکه دشمن در منطقه ی جفیر،خود را تقویت کرده است .جهت عملیات به سمت پادگان
حمید است،اما آنها از از جفیر قصد پاتک دارند.این عمل آن ها خطرناک است ،ممکن است ما
را غافلگیر کنند....
به نیروها بگو آماده باشند تا در صورت دستورِ پیشروی مرحله ی دوم را آغاز کنیم.
حسین با بی سیم با فرمانده ی گردان تماس گرفت.تانک ها پشت سرشان در فاصله ی صد
متری موضع گرفته بودند و به سوی خاکریز عراقی ها که در یک کیلومتری مستقر بودند،شلیک
می کردند.یک کامیون عراقی در اثر شلیک گلوله ی تانک خودی آتش گرفته بود.نیروهائی که در
دوسمت جاده ی جفیر سنگر گرفته بودند ،روحیه گرفتند.حسین در سمت راست و کریم پور در
سمت چپ.
ناگهان صدائی وحشتناک همه را غافلگیر کرد.این صدا،برای مدتی قطع نشد.
انگار همان گلوله های کاتیوشا بودند که پشت خاکریز در یک ردیف کنار هم منفجر می شدند.
صدای ناله ی عده ای بلند شد.همه درازکش منتظر ماندند.نصرت در اتنهای خاکریزبود.چشمش
به وانتی افتاد که پر از مهمات بود.کریم پور به او اشاره کرد که مهمات را تخلیه کنند و با وانت
مجروحان را از پشت خاکریز به عقب ببرد.نصرت به کمک چند نفر جعبه های مهمات و آذوقه را
تخلیه کرد.صدای ناله ی جوانی که یک پایش قطع شده بود به گوشش رسید.ترجیح داد از
انتهای خاکریزمجروحان را سوار کند،زیرا این وانت تنها وسیله ی نقلیه ی آن ها به حساب
می آمد.هنوز هیچ آمبولانسی به آن جا نرسیده بود.نصرت به راننده گفت : که از انتهای خاکریز
شروع کند.همین که وانت می رسید، نیروها مجروحان را سوار می کردند و راننده حرکت
می کرد.نصرت،مجروحان را کنار هم خواباند و پتوئی رویشان انداخت .وقتی به انتهای خاکریز
رسید،تعدادشان به ده نفر رسید.دو نفر در همان دم شهید شده بودند.حسین این صحنه را
که دید ،دستور داد نیروها داخل سنگر بروند و منتظر بمانند.مجددا با فرماندهی تماس گرفت.
اوضاع به نظرش مشکوک می آمد .
رفت تو فکر.
- چرا دستور حمله صادر نمی شود؟
- اینهمه معطلی برای چیست؟
- عراقی ها دارند به ما نزدیک تر می شوند...
ذکرصلواتی هدیه به روح ملکوتی شهیدان سیدحمیدمیرافضلی و شهدای یگان ویژه ی صابرین "
**التماس دعا**
پی نوشت: ان شاءالله ادامه دارد....