سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 25
بازدید دیروز : 76
کل بازدید : 377822
تعداد کل یاد داشت ها : 186
آخرین بازدید : 103/9/2    ساعت : 5:17 ص

 

یــــــا فاطمــــــــه الزهــــــــــرا ادرکنــــــــــی

فرمانده ی کل  سپاه آمده بود منطقه ی ما،قبل از عملیات رمضان.

توی رده های بالا صحبت از یک عملیات ویژه و ایذائی بود .بالاخره هم از طرف خود فرماندهی سپاه واگذار شد به

تیپ ما یعنی تیپ هجده جوادالائمه "سلام الله علیه" .همان روز مسئول تیپ یک جلسه ی اضطراری گذاشت.

تازه آنجا فهمیدیم موضوع چیست؛دشمن تانک های (72 -T،تی هفتاد و دو) را وارد منطقه کرده بود. دوگردان

 مکانیزه ی خیلی قوی پشت خط مقدمش انتظارحمله به ما را می کشیدند .بچه های اطلاعات عملیات دقیق

و خاطر جمع می گفتند:اونا خودشون رو آماده کردن که فردا پاتک سنگینی به بزنن بهمون.

فردا ،بنا بود حمله کنند و مو، لای درزش هم نمی رفت،در اینصورت، هیچ بعید نبود عملیات رمضان

 شروع نشده ،شکست بخورد!!!

توی جلسه بعد از کلی صحبت بنا را گذاشتیم که همان وقت برویم شناسائی و شب هم برویم توی

دل دشمن و بایک عملیات ایذائی تانکهای(72 -T) را منهدم کنیم .

این تانک ها را دشمن تازه وارد منطقه کرده بود و قبل از آن توی هیچ عملیاتی باهاشان سرو کار

نداشتیم.خصوصیت تانکها این بود که آرپی جی بهشان اثر نمیکرد ،اگر میخواست اثر کند باید می رفتی

و از فاصله ی خیلی نزدیک شلیک می کردی و به جای حساس هم باید می زدی.

آن روز بحث کشیده شد به اینکه چه تعداد نیرو برای عملیات بروند، و از چه طریق اقدام کنند.

سه گردان مامور این کار شدند.

فرمانده ی یکی شان عبدالحسین بود،وقتی راه افتادیم برای شناسائی ،چهره ی او با آن لبخند

همیشگی و دریائی اش ،گوئی آرامتر از همیشه نشان می داد.        

 

تا نزدیک خط دشمن رفتیم،یک هفته ای می شد که عراقی ها روی این خط کار می کردند. دژ قرص 

و محکمی از آب در آمده بود .جلوی دژ ،موانع زیادی توی چشم می زد؛ جلوتر از موانع هم درست سرِ راه ما،

یک دشت صاف و وسیع،خودنمائی می کرد.اگر مشکل موانع را می توانستیم حل کنیم،این یکی ولی

 کار را حسابی پردردسر می کرد.با همه ی این احوال ،بچه ها به فرمانده ی تیپ می گفتند: شما فقط بگو 

برای برگشتن چه کار کنیم؟

ما می رفتیم توی دل دشمن که عملیات ایذائی انجام بدهیم .برای همین مهمتر از همه ،قضیه ی

سالم برگشتن نیرو بود .فرمانده ی تیپ چند تا راهنمائی کرد.عملا هم کارهائی صورت دادیم ،

حتی گرایمان را ،رو حساب برگشتن تنظیم کردیم.

از شناسائی که برگشتیم ،نزدیک غروب بود،بچه ها رفتند به توجیه نیروها،من و عبدالحسین هم رفتیم

گردان خودمان.

دوتاگردان دیگر راه به جائی نبردند؛یکی شان به خاطر شناسائی محدود راه را گم کرده بود،

یکی هم پای فرمانده اش رفته بود روی مین .هر دو گردان را ، بی سیم زدند که بکشند به عقب.

حالا چشم امید همه به گردان ما بود و چشم امید ما به لطف و عنایت اهل بیت عصمت و طهارت

"علیه السلام".شاید اغراق نباشد اگر بگوئیم بیشتر از همه ،خود عبدالحسین حال توسل پیدا کرده بود .

وقت راه افتادن ،چند دقیقه ای برای پیداکردن پیشانی بند معطل کرد.یعنی پیشانی بند زیاد بود ،

او ، ولی نمی دانم دنبال چه می گشت .با عجله رفتم پهلوش.گفتم :چه کار می کنی حاجی ؟

یکی بردار بریم دیگه.

حتی یکی از پیشانی بندها را برداشتم و دادم دستش ،نگرفت.گفت:دنبال یکی می گردم که اسم مقدس بی بی

توش باشه!

حال و هوای خاصی داشت .خواستم توی پرش نزده باشم.خودم هم کمکش کردم . بالاخره یکی پیدا کرد 

که روش با خط سبز و با رنگ و زیبائی نوشته بود:

 

                        *** یــــــــــــــا فاطمـــــــــــة الزهــــــــــــــرا(س) ادرکنــــــــــــــی ***

 

اشک توی چشمهاش حلقه زد ،همان را برداشت و بست به پیشانی اش...

 

(به یاری خدا ادامه دارد...)

                                

                                       " منبع: کتاب خاکهای نرم کوشک "

 

*ذکر صلواتی هدیه به روح شهید سیدحمید میرافضلی و شهدای یگان ویژه ی صابرین*

 

       " اّلّلـــــهُمَ صَلِ عَلَــــــی مُحَمَــــد وَ آَلِ مُحَمَــــــد وَ عَجِـــــــل فَرَجَـــــــــــــهُم " 

 

                                                     *التمــــــــــــــــاس دعــــــــــــــــا * 







مطلب بعدی : پست ثابت       




+ باسلام و عرض تسلیت ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایشان ...تغییر نام کاربری بنده از "مدیونم به شهدا"به "اندیشه ی شهدا"...یاعلی ..التماس دعا



+ "مرگ گردنگیر فرزندان آدم است؛ همچون گردنبند بر گردن دختر جوان." این سخنانی بود از امام حسین علیه السلام که "جهاد عماد مغنیه" آن ها را در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد.



+ * ای شهیـــد * بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست .. آه ، بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست .. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ... آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال؛ وقتی قفس پرزدن چلچله هاست... بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ... باز می پُرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست....



+ آقا سید راه گم کرده ام ؛ مرا یارا و توانی نیست برای بال گشودن تا افقی بی نهایت ، رو به سوی معبود مهربان ... ای بزرگ شده دستانم نیازمند ترحمی از جنس نور تو شده ... به زلالی ات سوگند؛ شستشو ده ناخالصی هایم را ... مرا صعود ده به بینهایت ها... آقا سید دعامون کن ... سالروز شهادتت مبارک ... *شهید سیدمحمود موسوی متولد1360از شهدای یگان صابرین* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ محمد جان ... آسمان میخواهــــــــــــم .. چندیست نامهربانانه کدر شده ام ... مرا به ابدیت رهنمون شو ای بزرگ شده ... * بگذار اوج بگیرم...* سالروز شهادتت مبارک .. *شهید محمد منتظرقائم(ایمان غلام نژاد) متولد1363از شهدای یگان صابرین...تاریخ شهادت1390/06/13* التماس دعا



+ پــرواز ،بدون بال و پر میخواهـــم ... یک گوشه ی چشم ، یک نظر می خواهــم... ایکـــاش بـــــرای تو بمیـــــــرم بی بی "سلام الله علیها" * من یکـــ بدن بدون سر میخواهــــــــم ....*



+ جوانی طعنه زد بر سرفه هایش... " برادر،ترک کن سیگار خود را ". او با خود زیر لب،آرام می گفت: " توتون باگاز خردل فرق دارد." *سلامتی جانبازان شیمیائی صلوات* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ *فاصله ها را بردار ...* یارای ماندنم نیست ... *دلم معجزه میخواهد ای شهید...* یاری ام ده ... شهادتت مبارک ... من را نیز دعاکن ای آسمانی افلاکی ... *شهید صمد امیدپور،متولد 1364از شهدای یگان صابرین،تاریخ شهادت1390/06/13)*



+ *زمینگیر شده ام ای شهیــــــــد ...* دستی بیاور به سویم نیز و ما را از این فساد و تباهی نجاتی ده ... *شهید علی بریهی متولد 1364 روستای میثم تمار ،از شهدای یگان صابرین*



+ *می شود کمی هم مرا دعاکنی ای شهید ....* آسمانی شدنت مبارک محمد جان ( 13 شهریورماه سالروز شهادت شهدای یگان صابرین گرامیباد). *شهید محمد محرابی پناه متولد 1364*