درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 10
کل بازدید : 380101
تعداد کل یاد داشت ها : 186
آخرین بازدید : 03/12/27    ساعت : 9:16 ع

یا فاطمة الزهرا اغیثینا..

 

کمی بعد به خودم آمدم .شروع کردم به قدم زدن و شمردن قدم ها ،شماره ها را بلند بلند می گفتم

و بی پروا : یک ، دو ، سه ، چهار ...

درست بیست و پنج قدم آن طرف تر ، مابین انبوده سیم خاردارهای حلقوی و موانع دیگر دشمن ،

می رسیدی به یک معبر که باریک بود و خاکی !

فهمیدم این معبر کار در واقع کار عراقی ها بوده برای رفت و آمد خودشان و خودروهاشان .ماهم

درست از همین معبر رفته بودیم طرف آن ها . بی اختیار انگشت به دهان گرفتم و زیر لب گفتم

                                                      ....الـــلــــه اکــــبر.... 

صدای ظریف مرا به خود آورد . با تعجب پرسید : چرا هاج و واج موندی سید؟ طوری

 شده ؟ انگار صداش را نشنیدم .باز راه افتادم به سمت جلو ، یعنی به طرف عمق

دشمن و دوباره شروع کردم به شمردن قدم هام .            

 

چهل ، پنجاه قدم آن طرف تر ،موانع تمام می شد و درست می رسیدی به چند

 متری یک سنگر .رفتم جلوتر نفربری که دیشب سید به آتش کشیده بود ،نفربر

فرماندهی ؛ و آن سنگر هم ،سنگر فرماندهی بود که بچه ها با چند تا گلوله ی

 آرپی جی ، اول حمله ، منهدمش کرده بودند . بعدأ فهمیدیم هشت ، نه تا از

فرماندهان دشمن همان جا و داخل همان سنگر ؛ به درک واصلشده بودند !!!

ظریف پا به پام آمده بود . تازه متوجه ی او شدم . با نگاه بزرگ شده اش گفت :

خیلی غیرطبیعی شدی سید ، 

جریان چیه ؟!

واقعأ هم حال طبیعی نداشتم . همان جا نشستم .نگاه سید لبریز سؤال شده

بود . آهسته گفتم : بچه ها رو بفرست دنبال کارها ، خودت بیا تا ماجرا رو برات

 تعریف کنم . رفت و زود برگشت .هر طور بود قضیه ی عملیات دیشب را براش

 گفتم. حال او هم غیرطبیعی شده بود . گاه گاهی ، بلند و با تعجب می گفت:

                                                 الـــله اکـــبر !

وقتی سیر تا پیاز ماجرا را گفتم ،ازش پرسیدم : حالا نظرت چیه ؟ عبدالحسین

چطوری این چیزها رو فهمیده ؟ گریه اش گرفت . گفت : با اون عشق و

اخلاصی که این مرد داره ، باید بیشتر ازاینا ازش انتظار داشته باشیم ؛ اون

 قطعأ از عالم بالا دستور گرفته ...اگر سرّ آن دستورها برام فاش نشده بود ،

اینقدر حساس نمی شدم ، حالا ولی لحظه شماری می کردم که عبدالحسین

را هر چه زودتر ببینم .تو راه برگشت به ظریف گفتم : من تا ته توی این 

جریان رو در نیارم آروم نمی شم .گفت : باهم می ریم ازش می پرسیم .

گفتم : نه شما نباید بیای ؛ من به خَلق و خوی فرماندم آشناترم ، اگر بفهمه

 شما هم خبردار شدی،بعید نیست که دیگه برای همیشه راز اون دستورها

رو پیش خودش نگه داره و فاش نکنه .

گفت : راست می گی سید ،اینطوری بهتره .

مکثی کرد و ادامه داد : شما جریان رو می پرسی و ان شاءالله بعدأ هم

 به من میگی .همین که رسیدیم پشت دژ خودمان، یکراست رفتم سراغش ،

تو سنگر فرماندهی گردان ،تک و تنها نشسته بود و انگار انتظار مرا می کشید . 

از نتیجه ی کار پرسید .زود جوابی سر هم کردم و به ش گفتم . جلوش نشستم

 و مهلت حرف دیگری ندادم .

بی مقدمه پرسیدم : جریان دیشب چی بود؟ !

 

به یاری خداوند ادامه دارد..


" ذکر صلواتی هدیه به روح شهیدان والامقام شهدای یگان صابرین و شهید سیدحمید میرافضلی"



                                                                        *** التماس دعا***

 







مطلب بعدی : پست ثابت       




+ باسلام و عرض تسلیت ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایشان ...تغییر نام کاربری بنده از "مدیونم به شهدا"به "اندیشه ی شهدا"...یاعلی ..التماس دعا



+ "مرگ گردنگیر فرزندان آدم است؛ همچون گردنبند بر گردن دختر جوان." این سخنانی بود از امام حسین علیه السلام که "جهاد عماد مغنیه" آن ها را در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد.



+ * ای شهیـــد * بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست .. آه ، بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست .. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ... آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال؛ وقتی قفس پرزدن چلچله هاست... بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ... باز می پُرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست....



+ آقا سید راه گم کرده ام ؛ مرا یارا و توانی نیست برای بال گشودن تا افقی بی نهایت ، رو به سوی معبود مهربان ... ای بزرگ شده دستانم نیازمند ترحمی از جنس نور تو شده ... به زلالی ات سوگند؛ شستشو ده ناخالصی هایم را ... مرا صعود ده به بینهایت ها... آقا سید دعامون کن ... سالروز شهادتت مبارک ... *شهید سیدمحمود موسوی متولد1360از شهدای یگان صابرین* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ محمد جان ... آسمان میخواهــــــــــــم .. چندیست نامهربانانه کدر شده ام ... مرا به ابدیت رهنمون شو ای بزرگ شده ... * بگذار اوج بگیرم...* سالروز شهادتت مبارک .. *شهید محمد منتظرقائم(ایمان غلام نژاد) متولد1363از شهدای یگان صابرین...تاریخ شهادت1390/06/13* التماس دعا



+ پــرواز ،بدون بال و پر میخواهـــم ... یک گوشه ی چشم ، یک نظر می خواهــم... ایکـــاش بـــــرای تو بمیـــــــرم بی بی "سلام الله علیها" * من یکـــ بدن بدون سر میخواهــــــــم ....*



+ جوانی طعنه زد بر سرفه هایش... " برادر،ترک کن سیگار خود را ". او با خود زیر لب،آرام می گفت: " توتون باگاز خردل فرق دارد." *سلامتی جانبازان شیمیائی صلوات* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ *فاصله ها را بردار ...* یارای ماندنم نیست ... *دلم معجزه میخواهد ای شهید...* یاری ام ده ... شهادتت مبارک ... من را نیز دعاکن ای آسمانی افلاکی ... *شهید صمد امیدپور،متولد 1364از شهدای یگان صابرین،تاریخ شهادت1390/06/13)*



+ *زمینگیر شده ام ای شهیــــــــد ...* دستی بیاور به سویم نیز و ما را از این فساد و تباهی نجاتی ده ... *شهید علی بریهی متولد 1364 روستای میثم تمار ،از شهدای یگان صابرین*



+ *می شود کمی هم مرا دعاکنی ای شهید ....* آسمانی شدنت مبارک محمد جان ( 13 شهریورماه سالروز شهادت شهدای یگان صابرین گرامیباد). *شهید محمد محرابی پناه متولد 1364*