" بله ،من پاسدار خمینی ام ".
سرهنگ از او پرسید : روحانی هستی ؟!
مجروح ایرانی گفت : نه پاسدارم !
افسر معاون زندان به سرهنگ گفت : این مجروح می گوید هنوز هم خمینی را
دوست دارم ،اسارت کمتر از شهادت نیست .
رسالت این اسرا مثل رسالت حضرت زینب سلام الله علیها است و ...
فرمانده ی عراقی که سعی داشت امام را مسبب همه ی گرفتاریها و
شکنجه های اسرا معرفی کند ، با طعنه به مجروح مازندرانی گفت : قراره
شما ،تو عراق چه پیامی را برسانید ، حالا خمینی کجاست که بیاد کمکت کنه ؟
با این وضعی کهداری میخوای چیکار کنی ؟ با این زخم های شکمت چه کار
می کنی ؟ اینجا خمینی می تونه کمکت کنه یا رئیس القاعد صدام ؛
حالا خمینی بیاد کمکت کنه؟
مجروح ایرانی که رمق در بدن نداشت لب های تشنه اش را به هم فشرد،
نم دهانش را به زور قورت داد و در جواب سرهنگ گفت:
من توی جبهه ،مدت ها توی عقیدتی سپاه کار کردم.برای بچه ها درس
نهج البلاغه می دادم.فقط می توان جواب شما رو با یه شعری از نهج البلاغه ی
مولا و مقتدایم ، آقا امیرالمومنین بدم .
امام علی علیه السلام می فرماید:
فان تسالینی کیف انت فاننی
صبور علی ریب الزمان صلیب
یعز علی از تری بی کابه
فیشمت عاد او یساء حبیب
" یعنی اگر از من بپرسی چگونه ای بر سختی روزگار ،می گویم :بسیار
شکیبا و توانا هستم .دشوار است بر من که غم و اندوهی در
من دیده شود تا دشمنی شاد و یا دوستی اندوهگین شود."
نیازی به ترجمه ی این شعر نبود
سرهنگ که خودش عرب بود ، مات و مبهوت از جواب مجروح مازندرانی
فقط نگاهش می کرد. از قیافه و حالاتش پیدا بود انتظار جواب به این زیبائی
را نداشت . احساس کردم مثل بادکنکی که بادش را خالی کنند ، سرهنگ
پنچر شده بود . او را نزدند .سرهنگ با هیچ یک از اسرا بحث نکرد و از
بازداشتگاه خارج شد.مجروح مازندرانی در آن گرمای سوزان ،قرآن تلاوت
می کرد.فردای آن روز نزدیک غروب ،جوهره ی صدایش به ته رسید و
شهید شد .او تزکیه شده و تکامل یافته ی مکتب امام علی علیه السلام
و پاسدار وفادار امام بود .در و دیوار آجری زندان الرشید ، هیچ گاه
دشمن شناسی و بصیرت او را فراموش نخواهد کرد.
قرآن و نهج البلاغه ، در شریان ها و مویرگ هایش جریان داشت.