برای باران می نویسم ....
از زمین به انتهای آسمانها می نویسم....
هر آنچه در دل دارم را در قالب کلمات و جملات فریاد میکنم
تا همگی به خدا برسد
دلگیر و خسته ام از خود بی خودم،چگونه فراموش
نموده ام چگونه زیستنم را....
در جستجوی دنیا به بیراهه ها کشیده شدم....
من در این هستی بزرگ و بی انتها گم کرده ام خودم را...
و اکنون احساس میکنم که باخته ام ؛
باختنی به وسعت اقیانوس....
باران.... چه بر سر دلم آورده ام ،کجای هستی قرارگرفته ام؟؟؟؟
باران... توبرسان نگاه و کلام مرا به خدا ...
بگو که می خواهد با جنسی دیگر زنده شود..
باران تو سلام مرا به آسمانی ها برسان،چه آنها که آن بالا
قرار گرفته اند و چه آنان که تو بر سرشان فرو می ریزی...
باران... به همه بگو که سخت محتاج دعایشان گشته ام
بگو که خسته ام از بی راهه رفتن ها....
بگو که از آینده بیمی به اندازه ی همه ی غم ها در دلم رخنه کرده
باران تو مرا به آسمان هدایت کن...
تو دست مرا بگیر تا از همه و از همه چیز رها شوم....
باران ....مرا دریاب..........تارهایی را بیاموزم...