سفارش تبلیغ
صبا ویژن
درباره
منوی اصلی
جستجو
مطالب پیشین
آرشیو مطالب
تدبیر در قرآن
آیه قرآن
لینک دوستان
پیوندهای روزانه
امکانات دیگر
آمار و اطلاعات

بازدید امروز : 74
بازدید دیروز : 57
کل بازدید : 378045
تعداد کل یاد داشت ها : 186
آخرین بازدید : 103/9/4    ساعت : 9:44 ص

شب از نیمه گذشته بود،همه در پشت نخل ها در گُصبه ی آبادان روبروی  رودخانه ی

 پرتلاطم اروند استقرار یافتیم که آب بالا بیاید و به اصطلاح مد بشود.انتظار مثل خوره

 به جانمان افتاده بود،همه چیز در سکوت و تشویش می گذشت...

برو بچه ها با تجهیزات کاملی گوش به فرمان بودند تا مثل همیشه با

 هجومی جانانه شهر فاو را به تسخیر خوددرآورند.

شب هولناکی بود.من که ناآرامتر از دیگران بودم به هرجایی سرک می کشیدم

 تا زمان را بکاهم.برخی از بچه ها را در حال راز و نیاز دیدم و بعضی در دل تاریکی

 شب مشغول نوشتن وصیت نامه های خود بودند..      

به خانه ی روستایی که وسط نخل ها قرار داشت نزدیک شدم.صدایی مرا به خود جلب کرد.

صدای جنگ و گریز و همهمه ی عده ای را شنیدم،با تعجب به طرف صدا کشیده شدم،

صدا واضح تر و بلندتر می شد.کورمال کورمال خودم را به محل اصلی صدا رساندم 

با تعجب دیدم جمعی از بچه ها که حدوداٌ بیست نفری میشدند با تجهیزات کامل نشسته

 و مشغول تماشای فیلم شمشیر زن یک دست بودند.خنده ام گرفته بود.

به خودم گفتم :بابا اینا دیگه کی ان؟چه آروم و بی خیال؟!مگه قرار نیست

چند لحظه ی دیگه خودشون رو به این امواج پرتلاطم  بسپارن؟

مگه نه یه جنگ خونینی در پیش دارن ؟چطور اینقدر خونسردن؟

انگار نه انگار که میخواد اتفاقی بیفته ؟!

همین که متوجه حضور من شدند از سیر تا پیاز فیلم را با هیجان برایم تعریف کردند

 و از من خواستند که هر طور شده تا پایان،فیلم را با آنها تماشا کنم و الا نصف عمرم بر فناست.

من که بیشتر،خودِ بچه ها را تماشا میکردم تا فیلم را؛در کنارشان نشستم و در چهره ی

 شاداب آنها که در اثر کم و زیاد شدن نور تلویزیون روشن و تاریک میشد

 خیره شدم و ناخودآگاه شهادت برخی از آنها را در ذهنم مرور می کردم .

در فکر بودم که بک مرتبه تلویزیون و ویدیو با هم خاموش شدند.صدای اعتراض

 بچه ها بلند شد..مسوول تبلیغات با سرعت خودش را به جمع ما رساند و با هیجان گفت:

 آماده شید، آب اومده بالا.

یکی از بچه ها فریاد زد :حالا چه وقته حمله است؟مسوول تبلیغات به شوخی گفت:

انشاله وقتی برگشتین بقیه شو براتون پخش میکنم!یکی از بچه های دیگر که به نظر

 جوان تر از بقیه می آمد رو کرد به بچه ها و گفت:بچه ها هر کی زنده برگشت روز

 قیامت بقیه شو واسه مون تعریف کنه!همه خندیدند و از آنجا دور شدند تا به قایق ها

 برسند و سوار شوند.

طنین خنده هایشان سکوت اروند را در هم شکست....

   "شادی ارواح طیبه ی شهدا به ویژه شهدای یگان ویژه ی صابرین صلوات....التماس دعا..."







مطلب بعدی : پست ثابت       




+ باسلام و عرض تسلیت ایام شهادت اباعبدالله الحسین علیه السلام و یاران باوفایشان ...تغییر نام کاربری بنده از "مدیونم به شهدا"به "اندیشه ی شهدا"...یاعلی ..التماس دعا



+ "مرگ گردنگیر فرزندان آدم است؛ همچون گردنبند بر گردن دختر جوان." این سخنانی بود از امام حسین علیه السلام که "جهاد عماد مغنیه" آن ها را در سالگرد شهادت پدرش حاج عماد مغنیه بیان کرد.



+ * ای شهیـــد * بی قرار توام و در دل تنگم گله هاست .. آه ، بیتاب شدن عادت کم حوصله هاست .. مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب دردلم هستی و بین من و تو فاصله هاست ... آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد بال؛ وقتی قفس پرزدن چلچله هاست... بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست ... باز می پُرسمت از مسئله ی دوری و عشق و سکوت تو جواب همه ی مسئله هاست....



+ آقا سید راه گم کرده ام ؛ مرا یارا و توانی نیست برای بال گشودن تا افقی بی نهایت ، رو به سوی معبود مهربان ... ای بزرگ شده دستانم نیازمند ترحمی از جنس نور تو شده ... به زلالی ات سوگند؛ شستشو ده ناخالصی هایم را ... مرا صعود ده به بینهایت ها... آقا سید دعامون کن ... سالروز شهادتت مبارک ... *شهید سیدمحمود موسوی متولد1360از شهدای یگان صابرین* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ محمد جان ... آسمان میخواهــــــــــــم .. چندیست نامهربانانه کدر شده ام ... مرا به ابدیت رهنمون شو ای بزرگ شده ... * بگذار اوج بگیرم...* سالروز شهادتت مبارک .. *شهید محمد منتظرقائم(ایمان غلام نژاد) متولد1363از شهدای یگان صابرین...تاریخ شهادت1390/06/13* التماس دعا



+ پــرواز ،بدون بال و پر میخواهـــم ... یک گوشه ی چشم ، یک نظر می خواهــم... ایکـــاش بـــــرای تو بمیـــــــرم بی بی "سلام الله علیها" * من یکـــ بدن بدون سر میخواهــــــــم ....*



+ جوانی طعنه زد بر سرفه هایش... " برادر،ترک کن سیگار خود را ". او با خود زیر لب،آرام می گفت: " توتون باگاز خردل فرق دارد." *سلامتی جانبازان شیمیائی صلوات* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم*



+ *فاصله ها را بردار ...* یارای ماندنم نیست ... *دلم معجزه میخواهد ای شهید...* یاری ام ده ... شهادتت مبارک ... من را نیز دعاکن ای آسمانی افلاکی ... *شهید صمد امیدپور،متولد 1364از شهدای یگان صابرین،تاریخ شهادت1390/06/13)*



+ *زمینگیر شده ام ای شهیــــــــد ...* دستی بیاور به سویم نیز و ما را از این فساد و تباهی نجاتی ده ... *شهید علی بریهی متولد 1364 روستای میثم تمار ،از شهدای یگان صابرین*



+ *می شود کمی هم مرا دعاکنی ای شهید ....* آسمانی شدنت مبارک محمد جان ( 13 شهریورماه سالروز شهادت شهدای یگان صابرین گرامیباد). *شهید محمد محرابی پناه متولد 1364*