یک دستگاه نفربر پی .ام.پی که جهت آوردن مهمات به جلوترین حد ممکن آمده بود،
دقایقی کنار پست امداد توقف کرد تا مجروح ها را سوار کنیم.مجروح های بدحال را که
غالبا دست و پا قطع بودند،سوارآن کردیم.راننده مدام می گفت:زود باشید...فرصت
نیست...الانه که تانکای عراقی بزنند ولی ما بدون توجه به حرف او تا آن جا که جا
داشت مجروح ها را سوار کردیم،حتی آنها را به هم فشار می دادیم تا تعداد بیشتری
جا شوند.ناله ی بیشتر آن ها بلند شد،ولی کاری نمی شد کرد.معلوم نبود کی
وسیله ی دیگری برای بردن مجروح ها بیاید.خوب که مطمئن شدیم دیگر جائی
برای کسی نیست ؛به زور درِنفربر را بستیم و از بیرون قفل کردیم.
نفربر با تکانی از جا کنده شد و به راه افتاد.هر چه سلام و صلوات که به ذهنمان
می رسید نذر کردیم تا سالم از سه راه مرگ رد شود...همین که به سه راه
رسید،تانکی که همچون گرگی گرسنه در کمین نشسته بود از سمت چپ
به طرفش شلیک کرد.
در مقابل چشمان وحشت زده و مبهوت ما،گلوله ی مستقیم تانک به پهلوی نفربر خورد،
آن را جر داد و با ورود به داخل آن درجا منفجر شد و نفربر را به کنار
خاک ریز پرتاب کرد.به دنبال آن باران خمپاره و توپ بود که باریدن گرفت...
به هیچ وجه نمی شد کاری کرد،درِنفربر از بیرون قفل شده بودو مجروح ها که
لای همدیگر فشرده بودند میان آتش می سوختند..............
"شهداشرمنده ایم...........اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم "