در اوایل فروردین ماه 1375جوان رعنا و خوش سیمائی که بیشتر از هجده
بهار از عمرش نگذشته بود در کنار جاده ای در روستای العدسیه،واقع در
منطقه ی اشغال شده ی جنوب لبنان،به نماز ایستاده بود؛هر چند که به
ضرورت،لباس فرم نظامیان صهیونیسم را بر تن داشت....
در حالی که ستون نظامی ارتش اسرائیل هویدا می گردد.جوان به روی
جاده می آید.خودروهای نظامی ارتش اشغالگر ،یک به یک از مقابلش رژه
می روند.جیپی استتارشده که یکی از عالی رتبه ترین فرماندهان
صهیونیست در آن نشسته است،در چند قدمی جوان ظاهر می شود.
راننده ی جیپ با دست تکان دادن های جوان،از سرعت خود می کاهد.
جوان برای جلوگیری از هر نوع شک و تردید صهیونیست ها،ابتدا سلام
نظامی می دهد.سپس در جهشی صاعقه وار،با فریاد الله اکبر،خود را
به درون خودرو پرتاب کرده و با فشار کلید انفجاری،تمام سرنشینان درونِ
خودرو را به جهنم می فرستد و خود به عالم ملکوت پرواز می کند.......
"علی منیف اشمر"در سن هفده سالگی به عنوان نیروی رسمی حزب الله
لبنان گزینش شد و به صف منتظران عملیات استشهادی پیوست.او،
خود چنین می گوید:
سلام مرا به بچه ها و بسیجیان ایران برسانید و بگوئید:
من این گونه شهادت طلبی را از حسین فهمیده ی شما یاد گرفته ام....
"شادی شهدا،سیدحمید و شهدای یگان ویژه ی صابرین صلوات"
التماس دعا...
منبع:کتاب سیزده ساله ها